نگاهی به جبرواختیاردرمکتب اسلام ودلالتهای تربیتی آن -بخش اول:اختیارانسان وعموم مشیّت الهی
مسئله جبر و اختیار یکی از مواردی است که در فلسفه، کلام، اخلاق و... بدان پرداخته شده، امّا نه با نگاه تربیتی. در این پژوهش، تلاش شده تا جبر و اختیار از دیدگاه اسلام و قرآن بررسی شود و آنگاه دلالتهای تربیتی متناسب با آن ارائه گردد.
چکیده
یکی از مسائلی که از دیرباز آدمیان را به تأمّل فراخوانده، مسئله جبر و اختیار است. پرسش اساسی در این بحث آن است که آیا انسان، دستکم در برخی اعمال خود، مختار است یا آنکه مجبور است و هیچ اختیاری ندارد؟ همچنین دلالتهای تربیتی آن کدام است؟ به گواهی تاریخ، آزادی یکی از خواستههای همیشگی بشر بوده است. مردم در سراسر جهان فریاد آزادی سر دادهاند و اقبال آنها به سوی جوامع دارای آزادی بیشتر است.
ما طالب آزادی هستیم؛ زیرا امکان برآورده کردن هرچه بیشتر تمایلات و خواستهای ما را مهیّا میکند. یک انسان آزاد میتواند هر گونه که دوست دارد، زندگی کند، به هر کجا که میخواهد برود، به هر نحوی که دلش خواست، فکر کند و انتخاب نماید. مسئله جبر و اختیار یکی از مواردی است که در فلسفه، کلام، اخلاق و... بدان پرداخته شده، امّا نه با نگاه تربیتی. در این پژوهش، تلاش شده تا جبر و اختیار از دیدگاه اسلام و قرآن بررسی شود و آنگاه دلالتهای تربیتی متناسب با آن ارائه گردد. در پایان نیز پس از تجزیه و تحلیل کیفی اطّلاعات، بدین نتیجه میرسیم که یکی از دلالتهای مهمّ مستخرج از این موضوع، اصل مسئولیّتپذیری انسان است که بر سایر امور تربیتی تأثیرگذار میباشد.
کلیدواژگان
جبر؛ اختیار؛ اسلام؛ تربیت؛ مسئولیّتپذیری؛ انسانشناسی
مقدّمه
بیشک شکفتن غنچههای نوین علم، معرفت، رشد و بالندگی هر شاخهای از علم، ریشه در ژرفای تأمّل و تفکّر خردورزان و دانشوران در طول تاریخ دارد و در پرتو نگاه تاریخی به هر شاخه و رشته علمی، زوایای نهان آن علم و نقاط تاریک آن آشکار میشود و سیر تحوّل و تطوّر آن نمایان میگردد و از این رهگذر، بسی نکتهها و دقیقهها معلوم و بستر و زمینه ارتقای آن رشته و نوآوری در فضای آن فراهم میشود (ر.ک؛ باقری،1390: 32). آموزههای دینی نیز از آغاز تاکنون با چالشها و شبهههای گوناگون مواجه بودهاند؛ برخی از این شبههها طبیعی و معلول جولان فکری آدمیان بوده است و برخی معلول عناد مخالفان و غرضورزان میباشد.
یکی از این موضوعها، جبر و اختیار است که از دیرزمان با دیدگاههای گوناگون مورد توجّه بوده است و هر یک از پیروان عقاید مختلف با دیدگاه خاصّ خود به این موضوع پرداختهاند. شناخت کمّ و کیف این مسئله از آن نظر برای آدمیان ضرورت داشته است که خواستهاند به راز نسبت افعال خود با خالق مطلق پی ببرند. اعتقاد به حاکمیّت مطلق خداوند و اینکه جز مشیّت او مشیّت دیگری در عالم حکمفرما نیست، آدمی را به نوعی جبر محتوم بر کُلّ هستی و از جمله خود معتقد میسازد. از سوی دیگر، با توجّه به امور روانی حاکم بر حیات آدمی، از جمله شرم، خشم، خجلت، تردید، پشیمانی، انتخاب و گزینش امری از امور، رجوع به وجدان و مباحثی در باب رابطه خداوند با آدمی، مانند وعده و وعید، ثواب و عقاب، امر و نهی و... به نظر میرسد که اعتقاد به اختیار، امری اجتنابناپذیر باشد.
همانگونه که میدانیم، مبانی تعلیم و تربیت عبارت است از اندیشهها، افکار و نگرشهای مربوط به معرفتشناسی، جهانشناسی، انسانشناسی، ارزششناسی و در کُل، موقعیّت انسان، امکانات و محدودیّتهای او را نشان میدهد و درباره ضرورتهایی که حیات او پیوسته تحت تأثیر آنهاست، بحث میکند. بنابراین، بحث جبر و اختیار جزء مباحث بسیار دقیق انسانشناختی است و زوایای مختلفی دارد که به عنوان یکی از مبانی فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی باید مورد توجّه قرار گیرد، لذا در این نوشتار، هدف آن است که پس از تبیین جبر و اختیار در اندیشه فلاسفه، عرفا و متون اسلامی، با نگاهی تربیتی به شرح موضوع پرداخته شود.
1ـ جبر و اختیار در قرآن
قرآن کریم یک جا درباره انسان میفرماید: ﴿أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ * وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ * وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ: آیا براى او دو چشم قرار ندادیم، * و یک زبان و دو لب؟! * و او را به راه خیر و شرّ هدایت کردیم!﴾ (البلد/10ـ8). مقصود از «النَّجْدَیْنِ: دو ارتفاع»، دو راه حقّ و باطل است؛ مانند دو راهی که به طرف کوه بالا میرود و یکی از آن دو، آدمی را از گردنه عبور میدهد و دیگری به پرتگاه منتهی میگردد.
در جای دیگر میفرماید: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَه أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا * إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم. * ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس﴾ (الإنسان/3ـ2)؛ یعنی راه را به او نشان دادیم، امّا او را طوری آفریدیم که مجبور نیست از طبیعت یا غریزه اطاعت کند. او آزاد، حُرّ و مختار آفریده شده است و باید خودش راه خویش را انتخاب کند.
این اراده آزاد انسان است که هزاران قانون، مقرّرات، تعلیمات، فلسفهها، اخلاق و آداب ضدّ و نقیض به وجود آورده است و صدها هزار رشته به این اضافه کرده است. همین آزادی و خودمختاری است که احتیاج او را به هزار برابر افزون کرده است. اگر همانگونه که نَفَس میکشد، قلب و نبض او منظّم کار میکند، خونش جریان دارد و سلولهای اعصاب و روان، بافتها و استخوانش به صورت طبیعی و جبری کارهای خود را انجام میدهند، خود آدمی هم نسبت به وظایف اجتماعی همین طور بود، دیگر احتیاج به قانون، مقرّرات، پاداش، کیفر و این همه دستور و فرمان، کتاب، نطق و خطابه نبود.
همه این احتیاجها را آزادی طبیعی و فطری انسان به وجود آورده است و باز همین آزادی است که مبنای فضیلت و تقدّم انسان بر فرشتگان است؛ زیرا فرشتگان به گونهای آفریده شدهاند که جز یک راه نمیشناسند و جز یک راه نمیپویند و آن راه، راه قدس، عبادت و طهارت است، امّا آدمی هم استعداد بالا رفتن و پیوستن به ملاء اعلی را دارد و هم استعداد فرو رفتن در طبیعت و افتادن در پستی و دنائت.
حال اگر راه کمال و ترقّی را گرفت و با مجاهدات و سعی و عمل با هواپرستی مبارزه کرد، ارزش بیشتری دارد که باید با نیروی تصمیم، راه صحیح خود را انتخاب کند. برخی افراد با تمسّک به آیه شریفه ﴿اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ﴾ (الفاتحه/6) گفتهاند این آیه نشان میدهد که انسان باید هدایت را از خدا بخواهد. پس گویا هدایت باید از جانب بالا انجام گیرد، نه آنکه شخص خود بتواند هدایت شود. بنابراین، گویا «جبر در هدایت» بازگو مینماید (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.: 68).
در میان همه راههای موجود، یک راه است که راه مستقیم و شاهراه است؛ راه سعادت و راه اختیاری یعنی راهی که انسان باید آن را برگزیند و از آنجا که گزیده انسان از نوع راه است، در نتیجه، انسان نوعی حرکت و طیّ طریق به سوی مقصدی را برمیگزیند و به عبارت دیگر، به سوی کمال حرکت میکند. پس انسان یک موجود تکاملیافته است و معنای ﴿اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ﴾ این است که «خدایا ما را به راه راست هدایت فرما». باید توجّه داشت که راه تکامل کشفکردنی است نه اختراعکردنی، برخلاف نظریّه اگزیستانسیالیسم که مدّعی است هیچ راه و مقصدی وجود ندارد، بلکه انسان خود برای خود مقصد، ارزش و راه میآفریند.
از نظر قرآن کریم، مقصد، راه و نیز کمال مقصد و ارزش بودن ارزشها در متن خلقت و آفرینش تعیّن پیدا کرده است و انسان باید آنها را کشف کند و مقصد را بجوید و راه را بپیماید. انسان در عین اینکه مجهّز به استعداد فطری است، نیازمند به راهنما و هادی است؛ زیرا انسان با همه موجودات دیگر که استعدادی طبیعی برای کمالات خود دارند، یک تفاوت اساسی دارد و آن اینکه راه موجودات دیگر در طبیعت مشخّص شده است و هر یک بیش از یک راه نمیتوانند داشته باشند، ولی انسان این گونه نیست و به اصطلاح فلسفی امروزی میگویند: «هر موجود واجد طبیعت است، مگر انسان که فاقد طبیعت است».
1ـ 1) اختیار انسان در تعیین و تغییر سرنوشت
خداوند متعال در دو آیه ﴿ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِّعْمَه أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾(الأنفال/53)و﴿...إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ...﴾ (الرّعد/11) بیان کرده است که مردم تا زمانی که خود در سرنوشت خویش تغییر ایجاد نکنند، او سرنوشت آنها را تغییر نخواهد داد.
طبق این آیات، خدا آن اوضاع و احوالی را که در یک قوم وجود دارد، هرگز عوض نمیکند، مگر آنکه خود آن قوم آنچه را که مربوط به خودشان است (یعنی مربوط به روح، فکر، اندیشه، اخلاق و اعمال) را عوض کنند؛ یعنی اگر خداوند قومهایی را به عزّت میرساند و یا از اوج عزّت به خاک ذلّت فرود مینشاند، به دلیل آن است که آن اقوام آنچه را که مربوط به خودشان است، تغییر دادند. پس این آیات با آیاتی که همه چیز را به اراده خدا میداند، مغایرتی ندارد؛ مانند آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ (آلعمران/26)، همه چیز به دست خداست، امّا کار خداوند به گزاف نیست، بلکه با حساب و قانون است.
خداوند در این آیه میفرماید عزّت و ذلّت فقط به دست اوست و در آن دو آیه قبل میگوید ما عزّت و ذلّت را از روی حساب و قانون میدهیم و نگاه میکنیم به اوضاع و احوال روحی، معنوی، اخلاقی، اجتماعی مردم و به هر چه که در حوزه اختیار و اعمال خود مردم است و تا وقتی که خوبند، به آنها عزّت میدهیم، وقتی که خودشان را تغییر دادند، ما هم آنچه را که به آنها دادیم، تغییر میدهیم. اگر بیحساب باشد، خدا حکیم نیست. حساب در کار است؛ یعنی تابع جریانهای منظّم و قطعی است.
مطلب دیگر اینکه آیه ﴿...إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ...﴾ عام است؛ یعنی هم شامل این است که قومی از نعمت و عزّت به نقمت و ذلّت برسند، و هم برعکس، امّا آیه ﴿ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِّعْمَه أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ اختصاص به وضعیّت اوّل دارد؛ یعنی تبدیل نعمت به نقمت. البتّه نکتهای ظریف در این آیه وجود دارد و آن اینکه میخواهد سنّت و قانون خدایی را مطرح نماید که خدا بودن ما چنین ایجاب میکند و غیر از این محال است و این قطعی و لایتخلّف است. امثال این تعبیر را در موارد دیگر نیز آورده است، آنجا که بخواهد قانون و ناموس خداوندی را مطرح نماید؛ مانند موارد زیر:
ـ ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ: و چنین نبود که پروردگارت آبادیها را به ظلم و ستم نابود کند، در حالى که اهل آن در صدد اصلاح بوده باشند﴾ (هود/117).
ـ ﴿...وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً: و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم (تا وظایف ایشان را بیان کند)﴾ (الإسراء/15).
پس در آیه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ صرفاً میگوید خداوند سرنوشت مردم را تغییر نمیدهد، مگر آنکه خودشان بخواهند، امّا در آیه 53 سوره انفال میفرماید: «هرگز چنین نبوده است، نیست و نخواهد بود. خدایی خدا چنین اقتضا نمیکند که نعمتی را از مردم سلب کند، پیش از آنکه آن مردم خودشان سرنوشت خویش را عوض کرده باشند».
2ـ1) اختیار انسان و عموم مشیّت الهی
در سراسر قرآن، عموم مشیّت الهی به چشم میخورد که برای مثال میتوان به آیه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ﴾ (التّکویر/29) اشاره کرد. قرآن یک کتاب توحیدی عجیب است؛ یعنی همیشه بشر را از شرک دور میکند و این را که کسی خیال کند در عالم حادثهای رخ میدهد که از علم یا قدرت و یا مشیّت خدا بیرون باشد، هرگز نمیپذیرد. این است که میبینیم عبارت ﴿مَن یَشَاءُ﴾ و ﴿ما یَشَاءُ﴾ در قرآن زیاد به چشم میخورد؛ یعنی جز آنچه خدا بخواهد، چیز دیگری در عالم وقوع نمییابد، ولی اینکه همه چیز به مشیّت خداست و چگونگی آن، تفسیر میخواهد.
جبریّون یا به اصطلاح کلامی، «اشاعره»، از این آیات چنین نتیجهگیری میکنند که در عالم هیچ چیزی شرط چیز دیگری نیست. بنابراین، اگر قومی در دنیا سعادت پیدا میکند، سعادت او مشروط به هیچ شرطی نیست، بلکه خدا خواسته است و اگر قومی در دنیا بدبخت شد نیز باید بگوییم، خدا خواسته است. همچنین در آن دنیا اگر مردمی اهل بهشت شدند، فقط به خاطر این است که خدا خواسته اینها اهل بهشت باشند، نه اینکه بهخاطر کار خوب ایشان است. در نتیجه، هیچ مانعی ندارد که خدا یک بنده صالح متّقی مطیع را به جهنّم ببرد و یک بنده عاصی گناهکار مشرک را به بهشت، چون خودش میخواهد و هیچ چیز در جهان هستی شرط چیز دیگری نیست! این گروه پنداشتهاند که اگر غیر از این بگوییم، با توحید و مشیّت عام خدا منافات دارد (ر.ک؛ مطهّری: 1384: 2).
3ـ1) آیاتی از قرآن در مورد اختیار انسان
مسئله جبر و اختیار از کهنترین مسایلی است که در میان دانشمندان مطرح بوده است. گروهی طرفدار آزادی اراده انسان و گروهی طرفدار جبر بودهاند و هر یک دلایلی برای اثبات مقصد خود ذکر کردهاند. این وجدان عمومی و فطرت همگانی که یکی از روشنترین دلایل اختیار است، به صورتهای گوناگونی در زندگی انسان تجلّی پیدا میکند.
اصل آزادی اراده فطری همه انسانها، موافق وجدان عمومی بشر است و نه تنها عوام، بلکه همه خواص و فلاسفه در عمل چنین هستند و یا حتّی جبریها در عمل، اختیاری هستند: «الجَبرِیُّونَ اِختِیَارِیُّونَ مِن حَیثُ لاَ یَعلَمُون!». جالب اینکه قرآن کریم چندین بار روی همین مسئله تکیه کرده است و در آیات مورد بحث میفرماید: ﴿...فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَآبًا: ... هر کس بخواهد راهى به سوى پروردگارش برمى گزیند﴾ (النّبأ/39). در آیات دیگر نیز روی مشیّت و اراده انسان بسیار تکیه کرده است؛ از جمله:
ـ ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!﴾ (الإنسان/3).
ـ خداوند در آیه 29 سوره کهف میفرماید: ﴿...فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا...: هر کس مى خواهد، ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس میخواهد، کافر گردد! ما براى ستمگران آتشى آماده کردیم...﴾ (الکهف/29).
ـ در آیه 29 سوره انسان میخوانیم: ﴿إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَه فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلًا: این یک تذکّر و یادآورى است و هر کس بخواهد، (با استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش برمى گزیند﴾ (الإنسان/29).
ـ خداوند در سوره مبارکه انشقاق میفرماید: ﴿فَمَا لَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ * وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لَا یَسْجُدُونَ: پس چرا آنان ایمان نمى آورند؟! و هنگامى که قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى کنند؟!﴾ (الإنشقاق/21ـ20). مرحوم طبرسی در مجمعالبیان از آیات أخیر این سوره، اوّل اصل اختیار و آزادی اراده را استفاده میکند، چراکه ملامت بر ترک سجده و ترک ایمان، در مورد افراد مجبور، از خداوند حکیم قبیح است و اینکه میفرماید ﴿فَمَا لَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ * وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لَا یَسْجُدُونَ﴾، دلیل روشنی است بر مسئله اختیار (ر.ک؛ طبرسی، 1352، ج 7: 79).
ـ خداوند در جای دیگر میفرماید: ﴿ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ: سپس راه را براى او آسان کرد﴾ (عبس/20). راه تکامل پرورش جنین در شکم مادر و پس از آن، راه انتقال او را به این دنیا سهل و آسان نمود. این نکته نیز قابل توجّه است که میفرماید: «راه را برای انسان آسان ساخت» و نمیفرماید او را مجبور به پیمودن این راه کرده است که این خود تأکید دیگری بر مسئله آزادی اراده انسان و اختیار اوست.
ـ مشرکان گفتند اگر خدا میخواست، ما آنها را هرگز پرستش نمیکردیم. این خواست او بوده است که ما به پرستش آنان پرداختهایم!: ﴿...وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم: ... آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى کردیم!﴾ (الزّخرف/20).
این تعبیر ممکن است بدین معنی باشد که آنها معتقد به جبر بودند و میگفتند هر چه از ما صادر میشود، به اراده خداوند است و هر کاری انجام میدهیم، مورد رضایت اوست یا اینکه اگر اعمال و عقاید ما مورد رضای او نبود، باید ما را از آن نهی میکرد و چون نهی نکرد، دلیل بر خشنودی اوست! در واقع، آنها برای توجیه عقاید فاسد و خرافی خود، دست به خرافات دیگری میزدند و برای پندارهای دروغین خود دروغهای دیگری به هم میبافتند، در حالیکه هر یک از دو احتمال بالا، مقصود آنها باشد، فاسد و بیاساس است. درست است که در عالم هستی چیزی بیاراده خدا واقع نمیشود، ولی این به معنی جبر نیست؛ زیرا نباید فراموش کرد که خدا خواسته است ما مختار و صاحب آزادی اراده باشیم تا ما را بیازماید و پرورش دهد.
ـ خداوند در جای دیگر میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ *أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّه خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ: کسانى که گفتند: پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت کردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگین مى شوند. * آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند؛ این پاداش اعمالى است که انجام مى دادند﴾ (الأحقاف/14ـ13).در آخر این آیه، مهمترین بشارت را به موحّدان نیکوکار میدهد و میفرماید: «آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن میمانند. این به پاداش اعمالی است که انجام میدادند». تعبیر﴿جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ از یک سو، دلیل بر این است که بهشت را به بها میدهند و به بهانه نمیدهند و از سوی دیگر، اشاره به اصل آزادی اراده و اختیار انسان است.
2ـ علم پیشین الهی و اختیار انسان در قرآن
قرآن داستان حضرت یونس پیامبر(ع)و قوم او را در چندین سوره بیان میکند. قوم یونس پس از مشاهده نشانههای نزول عذاب الهی به رهنمود مرد دانشمند و کاردانی که در میان آنان بود، گوش داده، همگی از شهر بیرون رفتند و به تضرّع و دعا پرداختند و از کارهای خود ابراز ندامت کردند. عذاب از آنها برداشته شد و تا فرارسیدن اجل معیّن و قطعی به زندگی خود ادامه دادند. قرآن در این باره میفرماید: ﴿فَلَوْلاَ کَانَتْ قَرْیَه آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّآ آمَنُواْ کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْیِ فِی الْحَیَاه الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ: چرا هیچ یک از شهرها و آبادیها ایمان نیاوردند که (ایمان آنان به موقع باشد و) به حال ایشان مفید افتد، مگر قوم یونس.
هنگامى که آنها ایمان آوردند، عذاب رسواکننده را در زندگى دنیا از آنان برطرف ساختیم و تا مدّت معیّنى [= پایان زندگى و اجل ایشان ] آنها را بهره مند ساختیم﴾ (یونس/98). بنابراین، بدیهی است که نزول عذاب و یا برداشته شدن عذاب، هر یک معلول عوامل خاصّی بوده است که این خود از قضا و قدر الهی به شمار میآید، چراکه اراده و خواست خدا این بوده که اگر آنان در عقیده و رفتار خود تغییر دهند، این سرنوشت را تغییر دهد و محو نماید؛ یعنی خداوند از ازل میدانست که قوم حضرت یونس(ع) با اختیار و آزادی در رفتار خود تجدید نظر کرده، توبه میکنند و در مسیر هدایت قرار میگیرند (ر.ک؛ باقیزاده، 1391: 7).
بنابراین، از آنچه تا به حال گفته شد، روشن میشود که تمام ماسوی الله (از عقل اوّل گرفته تا پایینترین مرتبه ممکنات)، همگی ممکن بالذّات هستند و در تحقّق وجودی خود، محتاج خداوند میباشند و محال است که امکان از آنها سلب شود؛ زیرا سلب ذاتیّات محال است و از طرفی، چون ملاک احتیاج معلول به علّت، امکان است، پس ممکنات نه تنها در به وجود آمدن، بلکه در بقای خویش نیز محتاج خداوند هستند و لحظهای خالی از نیاز نخواهند بود (ر.ک؛ دیرباز و امجدیان، 1390: 9).
اختیار شرط تمامیّت علّت افعال انسان است. خداوند منّان با اعطای قوّه عقل و نیروی اراده و اختیار، قدر و منزلتی افزون بر اندازه و حدّ سایر موجودات مادّی به انسان داده است و او را در افعال خویش مختار خلق کرده است. امّا این اختیار منافاتی با قضاء الهی ندارد؛ یعنی اختیار انسان، منافی قانون علّیّت نمیباشد. اختیار زمانی منافی قضاء الهی است که ما قضاء الهی را سرنوشتی محتوم و از پیش تعیینشده تفسیر کنیم. در حالیکه بیان شد قضاء الهی، همان وجوب و حتمیّت قانون علّیّت است که حاکم بر تمام هستی است، لذا اختیار نه تنها منافی قضاء الهی نیست، بلکه تفسیر آن بر وضوح قضاء الهی میافزاید.
توضیح اینکه انسان اموری که در فعل خویش به کار میگیرد، از وجود و تواناییهای خود گرفته تا مواردی که میخواهد عمل خود را بهواسطه آن انجام دهد، همگی حتمی و یقینی هستند، امّا سرّ اینکه چرا به اجبار عملی از او صادر نمیشود، این است که یکی از تواناییهایی که خداوند در قالب قدر الهی برای او واجب کرده، قوّه عقل و قدرت اراده و اختیار است و انسان تا زمانی که قوّه عقل و اراده و اختیار را که جزء علل ناقصه افعال او هستند، با سایر علل ناقصه دیگر همراه نکند، فعل از او صادر نمیشود (ر.ک؛ همان: 13).
مراجع
قرآن کریم.
باقری، خسرو. (1390). نگاهی دوباره به تربیت اسلامی. ج 2. تهران: انتشارات مدرسه.
باقیزاده، رضا. (1391). علم پیشین الهی و اختیار انسان. تهران: کمال اندیشه و یاس بهشت.
جعفری، محمّدتقی. (1379). جبر و اختیار. تهران: مؤسّسه تدوین و نشر آثار علاّمه جعفری.
ــــــــــــــــــ . (1378). فلسفه دین. چاپ دوم. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
حسینی سروری، سیّد علیاکبر و حسن کرمعلیان. (1383). «عناصر تربیتی انسان طبیعی و آرمانی در نظام تعلیم و تربیت اسلامی». اندیشه دینی دانشگاه شیراز. شماره 11.
دیرباز، عسکر و قاسم امجدیان. (1390). «قضا و قدر و ارتباط آن با مسئله اختیار». انسانپژوهی دینی. سال هشتم. شماره 26.
سلیماننژاد، اکبر و دیگران. (1389).«بررسی مقایسهای اهداف و اصول تربیتی در پراگماتیسم و اسلام». معرفت در دانشگاه اسلامی. سال 14. ش 1. صص 131ـ103.
شریعتمداری، علی. (1384). اصول و فلسفه تعلیم و تربیت. چاپ سی و یکم. تهران: انتشارات امیرکبیر.
صادقزاده قمصری، علیرضا و دیگران. (1389). طرح تحوّل سند ملّی آموزش و پرورش. مشهد: آستان قدس رضوی.
طباطبائی، سیّد محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: انتشارات جامعه مدرّسین.
ــــــــــــــــــــــــــــ . (1366). تفسیر المیزان. ج 6. قم: انتشارات اسلامی جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم.
طبرسی، ابوعلی فضلبن حسن. (1352). تفسیر مجمعالبیان. ترجمه احمد بهشتی. تهران: نشر فراهانی.
فضلالله، سیّد محمّدحسین. (1419ق.). مِن وحی القرآن. بیروت: دارالملاک للطّباعه و النّشر.
گوتک، جرالد. آل. (1391). مکاتب فلسفی و آراء تربیتی. ترجمه محمّدجعفر پاکسرشت. چاپ یازدهم. تهران: انتشارات سمت.
مطهّری، مرتضی. (1384). کلّیّات علوم اسلامی (کلام ـ عرفان ـ حکمت عملی). ج 2. چاپ سیزدهم. تهران: صدرا.
ــــــــــــــــ . (1383). فلسفه تاریخ (فلسفه تاریخ در قرآن). ج 4، تهران: نشر صدرا.
ــــــــــــــــ . (1380). مجموعه آثار. ج 2، 5، 6 و 23. تهران: نشر صدرا.
ــــــــــــــــ . (1378). انسان و سرنوشت. چاپ هجدهم. تهران: نشر صدرا.
ــــــــــــــــ . (1366). فلسفه اخلاق. چاپ اوّل. تهران: نشر صدرا.
ــــــــــــــــ . (1356). دَه گفتار. قم: نشر صدرا.
مکارم شیرازی، ناصر و دیگران. (1381). تفسیر نمونه. ج 10 و 12. تهران: دارالکتب الإسلامیّه
نویسندگان:
صدرالدّین شریعتی: دانشیار دانشگاه علاّمه طباطبائی(ره)
سپیده انصافی مهربانی: دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه علاّمه طباطبائی
فصلنامه معارف قرآنی شماره 17
ادامه دارد...