سلوک فردی شهید آیت الله قاضی(ره)
جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۲۱ ق.ظ
بإسمک الأعظم
گفتگو با جلیل محمد پوران حلاج
در مراسمی هم که قرار بود برای حاج آقا مصطفی بگیرند، روحانیون حاضر نشدند بیایند و به منبر بروند. سرهنگ احمدی هم آمد خانه و گفت :« آقا! این برگه را برای شما داده اند.» آقا نگاهی به کاغذ انداختند و بعد آن را پاره کردند و دور ریختند و گفتند :«سرهنگ احمدی! من از مردن نمی ترسم .اگر خیلی حرف بزنی، می روم و کفن می پوشم.» حتی از تهران هم سه ماشین پر از مامور آمده بود. آقای بنی فضل تلفن کرد و من گوشی را دادم به آقا . آقای بنی فضل برای آقا نقل کرد که در شهرهای مختلف، مردم را زده اند و کشته اند . یک سرهنگی هم آمد و گفت که در زنجان آدم کشته اند و در اصفهان و بقیه شهرها کشتار راه انداخته اند. شب رفتیم مسجد شعبان . من روزنامه کیهان و اطلاعات خریده بودم . آقا نماز مغرب را که خواندند، نماز دوم را نخواندند و گفتند:«ای جماعت! بدانید که این خبیث به حضرت آیت الله خمینی توهین کرده .» بعد هم بازار تعطیل شد و مردم به عنوان اعتراض راه افتادند . خدا رحمتشان کند .آقا جرئتی داشتند که من از گفتنش عاجزم . به ایشان می گفتند خمینی دوم .
آقا همه بچه ها را هم با لفظ آقا صدا می زدند . در مراسم های هفتگی، هر بچه ای که وارد می شد، آقا جلوی پای او بلند می شدند .می گفتم :«آقا! خسته می شوید.» می فرمودند:«من برای خودم بلند می شوم ، نه برای او .بگذار در ذهنش بماند که یک سید اولاد پیغمبر هم جلوی پای او بلند شد.»
آقا عاشق نوشتن بودند و همیشه سرشان شلوغ بود. یادم هست همیشه می گفتند :«جلیل آقا! توی کتابخانه خیلی کار داریم.»
رفتار آقا با خانم خیلی خوب بود . حتی یک بار هم ندیدم که ایراد بگیرند . آقا عاشق گردش در طبیعت بودند . با کسی شوخی نمی کردند. اگر برایشان مطلب خنده داری را تعریف می کردند ، می خندیدند، ولی هیچ وقت ندیدم قهقهه بزنند.آقا همیشه در حل اختلافات و دعواهای خانوادگی پیشقدم بودند. گاهی به منزل کسانی که دعوا کرده بودند، می رفتند و آنها را آشتی می دادند . نفس آقا شفا بود . با هر کسی که صحبت می کردند ، مرهم سینه او می شدند . با هر کسی هم با لحن جدی صحبت می کردند ، خیلی برایش سنگین بود.
آقا به فقرا و مستمندان خیلی می رسیدند . مثلا مردم می آمدند و می گفتند می خواهم دخترم را عروس یا پسرم را داماد کنم و آقا فوری کمک می کردند . آقا برای خیلی ها خانه خریدند . به افراد بی سرپرست زیادی رسیدگی می کردند.
آقا نسبت به همه مسائلی که پیش می آمد حساس بودند. یک روز می خواستند از خیابان رد شوند که دیدند چراغ چشمک زن سر چهار راه مشکل پیدا کرده و مردم برای تردد دچار مشکل شده اند . سرهنگ سر چهار راه را صدا می زنند .سرهنگ چشمش که به آقا می افتد ، احترام نظامی به جا می آورد .آقا می گویند :«به جای این کارها بروید چراغ چشمک زن را درست کنید که مردم معطل و گرفتار نشوند».
آقا خیلی شمرده و قشنگ نماز می خواندند . من یک بار صدایشان را ضبط کردم و اکثر آقایان که می آمدند دوست داشتند قرائت ایشان را بشنوند . آقای انزابی می فرمودند :«من اگر خودم نماز جماعت نداشتم ، به مسجد مقبره می رفتم و پشت سر ایشان نماز می خواندم و به قرائت ایشان گوش می دادم.» آقا اغلب اوقات ذکر «شکراً لله » می گفتند.
موقعی که ماشین به میدان حاج رضا پیچید، جوان موتور سواری که اسلحه ای را در پاکت گذاشته بود، آمد جلو و بلافاصله شلیک کرد .من خودم را پرت کردم و به من نخورد ، اما توانستند به آقا تیر بزنند . یکی به سرشان خورده بود ، دو تا هم به پهلوی ایشان . آقا فقط یک جمله گفتند :«حاج شیخ طوری نشده ؟» یک گلوله هم به شیشه زدند و تکه شیشه ای به چشم من فرو رفت و کور شدم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
*درآمد
نحوه آشنائی شما با شهید آیت الله قاضی چگونه بود؟
از علما و بزرگان چه کسانی با ایشان در ارتباط بودند ؟
از ارتباط شهید با سایر علما چه خاطراتی را به یاد دارید ؟
از برگزاری مراسم ایام عزاداری و یا اعیاد و جشن های دینی خاطراتی را بیان کنید .
شجاعت شهید آیت الله قاضی زبانزد همه است . در این مورد چه خاطراتی دارید ؟
در مراسمی هم که قرار بود برای حاج آقا مصطفی بگیرند، روحانیون حاضر نشدند بیایند و به منبر بروند. سرهنگ احمدی هم آمد خانه و گفت :« آقا! این برگه را برای شما داده اند.» آقا نگاهی به کاغذ انداختند و بعد آن را پاره کردند و دور ریختند و گفتند :«سرهنگ احمدی! من از مردن نمی ترسم .اگر خیلی حرف بزنی، می روم و کفن می پوشم.» حتی از تهران هم سه ماشین پر از مامور آمده بود. آقای بنی فضل تلفن کرد و من گوشی را دادم به آقا . آقای بنی فضل برای آقا نقل کرد که در شهرهای مختلف، مردم را زده اند و کشته اند . یک سرهنگی هم آمد و گفت که در زنجان آدم کشته اند و در اصفهان و بقیه شهرها کشتار راه انداخته اند. شب رفتیم مسجد شعبان . من روزنامه کیهان و اطلاعات خریده بودم . آقا نماز مغرب را که خواندند، نماز دوم را نخواندند و گفتند:«ای جماعت! بدانید که این خبیث به حضرت آیت الله خمینی توهین کرده .» بعد هم بازار تعطیل شد و مردم به عنوان اعتراض راه افتادند . خدا رحمتشان کند .آقا جرئتی داشتند که من از گفتنش عاجزم . به ایشان می گفتند خمینی دوم .
در دوران مبارزات کدام یک از روحانیون با شهید قاضی در ارتباط بودند ؟
خاطره سفرتان به مشهد را تعریف کنید .
از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بگوئید .
آقا همه بچه ها را هم با لفظ آقا صدا می زدند . در مراسم های هفتگی، هر بچه ای که وارد می شد، آقا جلوی پای او بلند می شدند .می گفتم :«آقا! خسته می شوید.» می فرمودند:«من برای خودم بلند می شوم ، نه برای او .بگذار در ذهنش بماند که یک سید اولاد پیغمبر هم جلوی پای او بلند شد.»
آقا عاشق نوشتن بودند و همیشه سرشان شلوغ بود. یادم هست همیشه می گفتند :«جلیل آقا! توی کتابخانه خیلی کار داریم.»
رفتار آقا با خانم خیلی خوب بود . حتی یک بار هم ندیدم که ایراد بگیرند . آقا عاشق گردش در طبیعت بودند . با کسی شوخی نمی کردند. اگر برایشان مطلب خنده داری را تعریف می کردند ، می خندیدند، ولی هیچ وقت ندیدم قهقهه بزنند.آقا همیشه در حل اختلافات و دعواهای خانوادگی پیشقدم بودند. گاهی به منزل کسانی که دعوا کرده بودند، می رفتند و آنها را آشتی می دادند . نفس آقا شفا بود . با هر کسی که صحبت می کردند ، مرهم سینه او می شدند . با هر کسی هم با لحن جدی صحبت می کردند ، خیلی برایش سنگین بود.
آقا به فقرا و مستمندان خیلی می رسیدند . مثلا مردم می آمدند و می گفتند می خواهم دخترم را عروس یا پسرم را داماد کنم و آقا فوری کمک می کردند . آقا برای خیلی ها خانه خریدند . به افراد بی سرپرست زیادی رسیدگی می کردند.
آقا نسبت به همه مسائلی که پیش می آمد حساس بودند. یک روز می خواستند از خیابان رد شوند که دیدند چراغ چشمک زن سر چهار راه مشکل پیدا کرده و مردم برای تردد دچار مشکل شده اند . سرهنگ سر چهار راه را صدا می زنند .سرهنگ چشمش که به آقا می افتد ، احترام نظامی به جا می آورد .آقا می گویند :«به جای این کارها بروید چراغ چشمک زن را درست کنید که مردم معطل و گرفتار نشوند».
آقا خیلی شمرده و قشنگ نماز می خواندند . من یک بار صدایشان را ضبط کردم و اکثر آقایان که می آمدند دوست داشتند قرائت ایشان را بشنوند . آقای انزابی می فرمودند :«من اگر خودم نماز جماعت نداشتم ، به مسجد مقبره می رفتم و پشت سر ایشان نماز می خواندم و به قرائت ایشان گوش می دادم.» آقا اغلب اوقات ذکر «شکراً لله » می گفتند.
از دیدار آیت الله قاضی با امام برایمان تعریف کنید.
شما هنگام شهادت ایشان همراهشان بودید .آن حادثه چگونه پیش آمد ؟
موقعی که ماشین به میدان حاج رضا پیچید، جوان موتور سواری که اسلحه ای را در پاکت گذاشته بود، آمد جلو و بلافاصله شلیک کرد .من خودم را پرت کردم و به من نخورد ، اما توانستند به آقا تیر بزنند . یکی به سرشان خورده بود ، دو تا هم به پهلوی ایشان . آقا فقط یک جمله گفتند :«حاج شیخ طوری نشده ؟» یک گلوله هم به شیشه زدند و تکه شیشه ای به چشم من فرو رفت و کور شدم.
آیا ترور کننده ها را می شناختید ؟
پس از شهادت، رابطه روحی شما با ایشان همچنان برقرار ماند؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
۹۲/۰۸/۱۰