بإسمک الأعظم

حسین
در مرگ پیامبر شاید از همه بیتابتر بود. او اگرچه آن زمان کودک بود،
امّا این جراحت قلبش تا بزرگی التیام نیافت. آن قدر بغض کرد، آن قدر لب
برچید، آن قدر گریه کرد که آتش به جان فرشتگان آسمان زد و اگر کفر نبود
میگفتم که خدا هم بیتاب شد از این همه بیتابی. آنقدر که محمدی کهتر،
پیامبری دیگر، و شبیهی از پیامبر را بعدها در دامان حسین گذاشت تا جگر
سوختهاش التیام بیابد.
وقتی علیّ اکبر به دنیا آمد،
چند نفر با دیدنش بیاختیار «لیلا» را «آمنه» صدا زدند و «علی» را «محمد»!
عجیب بود این شباهت. انگار به محض تولّد او، بوی پیامبر در فضای خانه
استشمام شد.
محمد بود! به واقع محمد بود! وقتی در کوچه و خیابان
میگذشت، همه انگشت حیرت به دهان میگزیدند و ظهور دوباره پیامبر را به
حیرت مینگریستند.
۰
۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۳