جایگاه دل در عرفان اسلامی با تکیه بر دیدگاه مولانا(بخش اول)
بإسمک الأعظم

نزد
تمامی عرفا و حکما، بهویژه مولای رومی نیز، دل سخت قابل اهمیت و مورد
توجه است. دل معدن نور الهی و محل اشراق آن است، جایگاه خداوند فقط در دل
است و بس، دل همه چیز انسان است، اگر دل نباشد انسان جماد است.
بخش اول
چکیده
در این نوشتار برای درک بهتر مفهوم دل و فهم جایگاه آن در حکمت و عرفان اسلامی بهخصوص در اندیشه مولوی، ابتدا قرآن، احادیث و آراء و عقاید بزرگان اندیشه نقل و بررسی شده سپس با تکیه بر اهم ابیاتی که در مثنوی آمده و در آنها از دل و احوال آن سخن رفته، سعی شده است دیدگاه این عارف بزرگ روشن گردد.
از نتایج مهم گفتار حاضر آن است که دل یا قلب از منظر قرآن و روایات عرفای بزرگ اسلامی، اصل و اساس و همه چیز انسان است، اگر دل نباشد انسان جماد و هیچ است. ارزش انسان در پرداختن به دل و صاحبدل بودن اوست و صاحبدلی انسان در تحصیل انقطاع از اغیار و متوجه کردن قلب به سوی حضرت حق است و ارباب قلوب میدانند که قلب با انقطاع در مقام سلوک مصداق واقعی «عرش رحمان» میگردد.
واژگان کلیدی: دل، قلب، فؤاد، عرفان، آیات و روایات، حکیمان و عارفان.
طرح مسئله
دل در منظومه فکری بزرگان عرفان و سلوک معنوی جایگاه برجستهای دارد و بسیاری از مباحث عرفانی بر مدار آن میچرخد. این لطیفه نهانی که مرکز تقلب و اضطراب عواطف، احساسات و مصدر غلیان و جوشش معنا در وجود آدمی است، مخزنالاسرار حقیقت انسان است و آن نقطهای است که دایره وجود از دور حرکت آن به وجود آمد و کمال یافت و سر ازل و ابد به هم پیوست و مبتدای نظر در وی به منتهای بصر رسید و جمال و جلال وجه باقی بر او متجلی شد و عرش رحمان و منزل قرآن و فرقان و برزخ میان غیب و شهادت و روح و نفس و مجمع البحرین ملک و ملکوت و ناظر و منظور شد، دل محل و مخزن الاسرار الهی است که فرمود: «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَام ِ». (زمر / 22)
دل لطیفهای است ربانی و جوهر مجردی نورانی که به قلب جسمانی نوعی تعلق و وابستگی دارد؛ اما گویی که مغز و باطن آدمی است که در مقابل ظاهر شیء قرار دارد، ظاهر شیء همیشه دال بر باطن آن نیست، زیرا انسان آنچه که در دل دارد پنهان میکند؛ زیرا ممکن است که در ظاهر آرام و در باطن مضطرب باشد و یا بر عکس آن. به راستی این دل چیست که اینگونه توجه همگان را به خود جلب کرده است؟ و پهنه گسترده ادب، حکمت و عرفان را جولانگاه حضور و تقلب احوال خود نموده است.
رمزگشایی از این مخزنالاسرار، شاه کلید فهم و درک اصولی و بنیادی ادب عرفانی و عرفان قرآنی در حوزه نظر است و مجلای مظاهر حق و ایصال به مرتبه شهود در مقام عمل؛ و از آنجا که معارف بلند حکمت و عرفان اسلامی، ریشه در مصدر اصلی و اصل مصدر، یعنی قرآن کریم دارد، بهتر است این جستجو و پاسخ به چیستی حقیقت دل از آیات قرآن بهدست آید؛ عارفان و اندیشمندان در شرح حکم الهی در مورد دل سخنها گفتهاند، که کلام مولوی از آن جهت که به شرحی عارفانه از آیات الهی میپردازد در پردهبرداری از حقیقت دل کارساز و راهگشاست.
مفهوم و حقیقت دل از منظر آیات قرآنی
قلب یا «فؤاد» در قرآن ـ که در فارسی از آن به «دل» تعبیر میشود پاره گوشتی نیست که در سینه قرار دارد و الا چه وجهی برای این سخن میتوان قائل شد که مقدمه هدایت آدمی آن است که سینهاش نسبت به هدایت فراخ شده باشد، چنانکه مقدمه گمراهی وی ضیق صدر است:فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَام ِ وَمَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقًا حَرَجًا. (انعام/ 125)پس هرکه را خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای اسلام بگشاید و هرکه را بخواهد در گمراهی وانهد سینهاش را تنگ و تنگتر گرداند.»
این سخن حاکی از آن است که این واژه را نمیتوان و نباید ناظر بر اجزا و اندام بدنی در نظر گرفت.دقّت در قرآن نشان میدهد «فؤاد (دل)» نیز همان مفهوم قلب را دارد با این تفاوت که اگر «قلب» مشترک لفظی است میان قلب جسمانی و قلب غیر جسمانی، فؤاد، تنها در قلب غیر جسمانی به کار میرود. البته این تفاوت، تفاوت کاربرد عرفی این دو واژه است نه کاربرد قرآنی؛ زیرا در کاربرد قرآنی، قلب هیچگاه به معنی قلب مادی به کار نرفته است و بنابراین تفاوتی بین «قلب و فؤاد» در کاربرد قرآنی به این شکل هم وجود ندارد، دلیل بر اینکه فؤاد و قلب در قرآن یکی هستند گفته خداوند است در این آیه که فرمود:وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ. (قصص/ 10)و مادر موسی را دل تهی شد، که اگر دلش را قوی نکرده بودیم تا از مؤمنان باشد چیزی نمانده بود که راز را فاش سازد.
بههرحال، راه شناخت حقیقت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن این است که جستجو کنیم و ببینیم چه کارهایی به قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش، قلب را بشناسیم. با توجه به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن، در مییابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فؤاد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:
1. فهمیدن و درک کردن؛ به مفهوم وسیعش اعم از حصولی و حضوری، عادی و غیرعادی آنگونه که قرآن نفی ادراک از قلب را نتیجه عدم سلامت آن میداند:... و حقاً آفریدیم برای جهنم بسیاری از جن و انس را که دل داشتند ولی با آن نمیفهمیدند. (اعراف / 179)علاوه بر درک حصولی، ادراک حضوری نیز در پارهای از آیات به قلب نسبت داده شده که چنین درکی علامت صحت و سلامت قلب است:... دل خطا نکرد در آنچه دید، آیا با او درباره چیزی که میبینید میستیزد؟ تحقیقاً مرتبه دیگری (نیز) آن را دیده است. (نجم / 13 ـ 11)
در اینگونه آیات، رؤیت به دل نسبت داده شده که در واقع همان درک حضوری است و با تعابیر گوناگون نشان میدهد که اگر دل سالم باشد، باید حقایق را درک کند که در غیر این صورت این خود علامت نوعی از بیماریهای مربوط به دل خواهد بود و آن حجابها و موانعی است که نمیگذارند قلب وظیفه خویش را به انجام رساند. (بنگرید به: جاثیه / 23؛ اعراف / 101؛ محمد / 24؛ انعام / 25؛ توبه / 45 و 110؛ بقره / 88؛ اسراء / 46؛ کهف / 57) البته نوع دیگری از ادراک هم داریم به نام «وحی» که قرآن کریم تلقی و دریافت آن را به قلب نسبت داده است:کسی که دشمن جبرئیل است (دشمن خداست زیرا) که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد با اذن خداوند. (بقره / 97؛ شعراء / 193 و 194)
با این وصف هم ادراکات حصولی که وسیله تعقل و تفقه و تدبر کار قلب است و هم ادراک حضوری. بهعبارتی رؤیت حضوری و تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط میشود و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب و دل نسبت داده میشود به گونهای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای «قلب سلیم» باشد؛ ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام میپذیرد و هرگاه عمل ادراک را انجام نداد؛ دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
2. حالات انفعالی (احساسات باطنی)؛ از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده میشود و در زمره آثار قلب بشمار میآید حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی است. اموری از قبیل «ترس، اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، خشوع، لینت، رأفت، رحمت، اخبات». (بنگرید به: انفال / 2؛ مؤمنون / 90؛ آلعمران / 151؛ انفال / 12؛ حشر / 2؛ نازعات / 8؛ قصص / 10؛ توبه / 15؛ زمر / 22؛ بقره / 74؛ مائده / 13؛ حدید / 16؛ زمر / 23؛ حج / 54)
حالات دیگری نظیر «غفلت، اثم، ذکر، توجه، انابه» و نیز «قصد و عمد»، «اطمینان و سکینه» و «تثبیت» نیز صفاتی هستند که در قرآن در وصف قلب آمدهاند. (بنگرید به: کهف / 28؛ بقره / 284؛ ق / 37؛ رعد / 28؛ احزاب / 5؛ بقره / 22؛ ق / 23؛ نحل / 106؛ آلعمران / 26؛ مائده / 113)از جمله دیگر صفات بارز قلب در قرآن، دو صفت «سلامت و مرض» است که باز هم قراین همراه آیات نشان میدهد که منظور از آن، سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست، بلکه معنوی است:روزی که مال و فرزندان سودی نبخشد مگر کسی که با دلی سالم به پیشگاه خدا آید. (شعرا / 89؛ صافات / 84؛ بقره / 1)
3. قلب، پایگاه اراده؛ از برخی آیات نیز استفاده میشود که قلب پایگاه اراده است و اعمال آدمی به عنوان مکتسبات قلبی او محسوب میگردد:اما خداوند شما را بهواسطه آنچه قلبهایتان کسب نموده است، مورد مؤاخذه قرار میدهد. (بقره / 225)بنابراین با نگاهی به موارد استعمال واژه قلب در قرآن کریم، آشکار میشود که دامنه گستردهای برای مفهوم این کلمه لحاظ شده، به نحوی که هم مقوله ادراک، هم مقوله انفعال و احساس و هم مقوله فعل و عمل، هر سه به قلب منسوب است، بر این اساس، باید مفهوم قلب را همسنگ مفهوم «نفس» گرفت؛ (طباطبایی، بیتا: 1 / 335) زیرا این سه مقوله، مظاهر اساسی نفس آدمی هستند و شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب، همان روح و نفس انسانی است که میتواند منشأ همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد، چنانکه همین قلب میتواند منشأ سقوط و رذایل انسانی باشد.
حقیقت قلب و دل در روایات
این بیان از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) معروف است که فرمود:اگر شیاطین اطراف قلوب فرزندان آدم را نمیگرفتند و قلوب آنان را قصد نمیکردند یقیناً به ملکوت آسمانها و زمین راه مییافتند و نظر به ملکوت مینمودند. (حسینی طهرانی،1361: 47)سخن پیامبر(ص) به خوبی بیانگر این واقعیت است که قلب در اصل یک حقیقت ملکوتی و یا برتر از آن است و بر اثر اغوائات شیطانی از موجودیت و مرتبت اصلی خود افتاده و محجوب به حجابها گشته و آثار وجودی خود را از دست داده و اگر آدمیان بتوانند حجابها را کنار بزنند، کمالات و موجودیت ازدسترفته و در حقیقت در زیر حجاب قرار گرفته خود را باز مییابند و در منزلتی از منزلتهای خود که در آن از موجودات ملکوتی هستند قرار میگیرند و شاهد ملکوت میگردند.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) میفرماید:در جسم فرزند آدم تکه گوشتی است که اگر به صلاح آید بقیه جسم نیز به صلاح آید و اگر به فساد گراید بقیه جسم نیز اینچنین و آن چیزی نیست جز همان قلب. (بنگرید به: بخاری، 1400: 39؛ قشیری، 1400: 107)پس صلاح و فساد مملکت بدن، منوط به صلاح و فساد تخت دل و پادشاه روح است. انسان باید که سعی و اجتهاد در عمارت دل نماید و دل را به حیات طیبه ایمان و علم و معرفت زنده گرداند. امام باقر(علیه السلام) قلب مؤمن را تابناک و نورانی و مظهر انوار الهی میداند.
قلبها سهگونهاند: یکی قلب وارونه که هیچ خیر و خوبی ندارد و آن عبارت است از قلب کافر و دوم قلبی است که نکته سیاهی در آن هست و خوبی و بدی به آن توارد میکنند پس هرکدام از خوبی و بدی از آن سر زد بر آن غلبه میکند و سوم عبارت است از قلب باز شده و گسترش یافته که در آن چراغهایی پر نور و تابناک وجود دارد و نور آن تا روز قیامت خاموش نگردد و آن قلب مؤمن است. (کلینی، 1356: جزء 4 / 99؛ نیز بنگرید به: غزالی، 1352: 1 / 40 و 41)امام صادق(علیه السلام) میفرماید:دخدای متعال وقتی خیر بندهای را اراده کند، جلوهای از نور را در قلب او ظاهر مینماید و نوری بر قلب او میزند که بر اثر آن سمع و قلب او روشن میشوند. (کلینی، 1356: 3 / 78)
از دقت و تدبر در آیات قرآن کریم و روایات معصومین(علیهم السلام)، این حقیقت روشن میگردد که وقتی قلب از راه ضلالت برگشت و توبه نمود و به سوی مقصد اصلی خویش روی آورد و در وادی طلب قدم گذاشت و روی از اغیار برگردانید و مظهر انوار الهی گردید، انوار الهی از آنجا بر قوای ادراکی و مشاعر و حواس انسان ـ که تحت حاکمیت قلب هستند ـ میتابد و هر چه انوار الهی در دل سالک تجلی بیشتر و کاملتر بکند، سالک الی الله از ادراک و مشاعر و حواس برتری برخوردار میگردد:أَفَلَمْ یسِیرُوا فی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بهَا أَوْ آذَانٌ یسْمَعُونَ بهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فی الصُّدُورِ. (حج / 46) پس آیا کسانی که تو را تکذیب میکنند در زمین گردش نکرده و با دیده عبریت به این ویرانهها ننگریستهاند تا بر ایشان دلهایی پدید آید که با آنها در فرجام کفر و شرک بیندیشند یا گوشهایی که با آنها حقایق را بشنوند و ایمان بیاورند؟ به یقین دیدهها نابیناست ولی دلهایی که در سینههاست کور است.
امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به هنگام تلاوت آیه «رِجَالٌ لَا تُلْهیهمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور / 37) میفرماید: فکانّما قطعوا الدّنیا الی الاخرة و هم فیها فشاهدوا ماوراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیه، و حقیقة القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لِاهل الدّنیا حتّی کانّهم یرون ما لا یری النّاس و یسمعون ما لا یسمعون ... . (نهجالبلاغه، خ 213)
اهل ذکر و رجال الهی در مقام و منزلتی هستند که گویی دنیا را به آخر رسانیده و پشت سر گذاشتهاند و وارد آخرت شده و آنچه را که در ماورای این عالم است مشاهده میکنند، پس مثل اینکه به حقایق پنهان و غیبی اهل برزخ در طول اقامت در آن اطلاع حاصل کردهاند و قیامت وعدههای خود را بر آنان تحقق بخشیده است و برای اهل دنیا از آنچه میبینند پرده برداشته و خبر میدهند به نحوی که گویا میبینند آنچه را مردم نمیبینند و میشنوند آنچه را مردم نمیشنوند.
بدینترتیب است که با ظهور انوار ربوبی در قلب و مشاعر باطنی و ظاهری سالک مؤمن، ابواب مکاشفات و مشاهدات در مراتب مختلف به روی انسان باز میشود و مکشوف شدن حقایق پشت پرده، هم صوری است و هم معنوی، هم بصری است هم سمعی وهم شمی و ذوقی است و هم لمسی، آنچنانکه در بیان مولا(ع) آورده شد، «یسمعون ما لا یسمعون»، و این نتیجه توجه قلب به سوی باریتعالی است که قبل از مجاهدت و تحصیل انقطاع، وجه قلب انسان متوجه وجه حق نیست؛ بلکه متوجه به اغیار و منصرف از وجه حق است.
به بیان روشنتر، درون ما و باطن ما روی به حق نیاورده و ما در درون خویش روی به خدا نیستیم و روی به او نمیآوریم همچنانکه خداوند میفرماید:بلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَ بِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ. (بقره / 112) بلکه هرکه تسلیم خدا باشد و با تمام وجود به او گرایش یابد و نیکوکار باشد، پاداش نیکوکاری و تسلیم خود را نزد پروردگار خواهد داشت و هیچ ترسی آنها را فرو نمیگیرد و اندوهگین نمیشود.این آیه ناظر بر تحصیل انقطاع قلبی از اغیار و متوجه کردن وجه قلب به سوی حضرت حق است و مجاهدت و تزکیه و تهذیب و سیر و سلوک در مراحل کمال و انقطاع است که قلب را متوجه حضرت حق نموده، به مقام وجهاللهی و فنا و شهود و فنا در فنا میرساند.
دل و قلب در عرفان اسلامی
در شرح گلشن راز، دل عبارت است از نفس ناطقه و محل تفصیل معانی و از آن به مخزنالاسرار نیز که همان قلب باشد تعبیر شده است. دل محل ادراک حقایق و اسرار معارف است. دل مخزن اسرار الهی است که فرمود: «افمن شرح الله صدره للاسلام».اهل عرفان دل را دارای چهار پرده دانستهاند: پرده اول صدر است که مستقر عهد اسلام است، پرده دوم قلب است که محل نور ایمان است، پرده سوم فؤاد است که سراپرده مشاهدت حق است مولوی گوید:
زعقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی ذو مکانی
میان عارف و معروف این دل
همی گردد بسان ترجمانی
خداوندان دل دانند دل چیست
چه داند قدر دل هر بی روانی(مولوی، 1366: ب 2722)
و پرده چهارم، شغاف است که محل رحل عشق است. این چهار پرده را هریک خاصیتی است و از حق به هریک نظری. رب العالمین چون خواهد که رمیدهای را به کمند لطف در راه خویش کشد، اول نظری کند به صدر وی تا سینه وی از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وی بر جاده سنت مستقیم شود، پس نظری کند به قلب وی تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب، حسد، کبر، ریا، عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع، روان شود.
پس نظری کند به فؤاد وی و او را از علایق و خلایق باز برد. چشمه علم و حکمت در دل وی گشاید. نور هدایت تحفه نقطه وی گرداند. پس نظری کند به شغاف وی، نظری و چه نظری، نظری که بر روی جان نگار است و درخت سرو از وی به بار است و دیده طرف بر وی بیدار است. چون این نظر به شغاف دل رسد، او را از آب و گل باز برد، قدم در کوی فنا نهد. سه چیز در سه چیز نیست شود. جستنی در یافته نیست شود. شناختن در شناخته نیست شود و دوستی در دوست نیست شود. دل را دو صفت است: صفوت و قسوت. صفوت از خوردن حلال بود و قسوت از خوردن حرام خیزد. مرد که حرام خورد دلش سخت شود.
حقیقت دل از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر، مرکب و آلت وی است و همه اعضای تن لشکر اویند و پادشاه جمله تن، وی است و معرفت و تکلیف بر وی است و خطاب با وی است و عتاب و عقاب بر وی است و سعادت و شقاوت وی راست و تن اندرین همه به تبع وی است و معرفت حقیقت وی و معرفت صفای وی.
اما معرفت حقیقت دل حاصل نیاید تا آنگاه که هستی وی بشناسی. پس به حقیقت وی بشناسی، پس علاقت وی با این تن بشناسی، پس صفت وی بشناسی که معرفت حق تعالی وی را چون حاصل شود به سعادت خویش میرسد.دل خلوتخانه محبت خداست که هرگاه از آلودگیهای طبیعت، پاک و منزه شود انوار الهی در آن تجلی کرده و متجلی به جلوات محبوب گردد. چنانکه شاه نعمت الله ولی گوید:
دل تو خلوت محبت اوست
جانت آینهدار طلعت اوست
آینه پاک دار و دل خالی
که نظرگاه خاص حضرت اوست(سجادی، 1379: 211)
جرجانی در تعریف این واژه میگوید:قلب لطیفهای است ربانی، که به این قلب جسمانی صنوبری شکل که در طرف چپ سینه قرار داده شده تعلق دارد. آن حقیقت انسان است، حکیم آن را (نفس ناطقه) میخواند، روح باطن آن است، نفس حیوانی مرکب آن، و در انسان مدرک عالم، مخاطب و مطالب و معاتب هم اوست. (جرجانی، بیتا: 77)عبدالرحمان جامی، در شرح کلمه شعیبیه به بیان تعریف قلب پرداخته است، وی منظور از قلب را، قلب عارف بالله میداند و معتقد است که قلب غیر آن، در عرف عارفین قلب شمرده نمیشود مگر بهصورت مجاز، چنانکه گفته شده است:
«دل» یکی منظری است ربانی
خانه دیو را چه «دل» خوانی
آنکه «دل» نام کردهای به مجاز
رو به پیش سگان کوی انداز
وی در ادامه میگوید:و اینکه «بالله» گفتیم به خاطر آنکه قلب عارف به غیر از اسم الله عاری از سعه و گشادگی خواهد بود، اسم «الله» احدیت جمع جمیع اسمای الهی است، پس هر دلی که شناسای آن شد، شناسای همه اسماء شد، به خلاف سایر اسماء که از شناسایی هیچیک شناسایی «الله» لازم نمیآید، پس این سعت و گنجایی ثابت نباشد، مگر دلی را که عارف به «الله» باشد و در شأن چنین دل گفته است آنکه دل گفته است:
این گوهر بحر آشنایی است نه دل
سرچشمه فیض کبریایی است نه دل
القصه به طولها سخن دور کشید
مجموعه اسرار خدایی است نه دل(جامی، 1370: 198 و 199)
ابنعربی تعبیراتی شیوا از قلب نموده که علو مرتبیت آن را در اندیشه وی بیان میکند و از آن جمله است:بیت حق، مشعر الهی، محل الهام، مکان علم و نور، شمع سراپرده شاهی، آینه نور الهی، ایمن آباد، حصن محکم و گلشن خرم.وی در رساله تحفة السفرة الی حضرة البررة پس از اینکه قلب را جای شناسایی امور و آگاهی از علوم، عموماً و معرفت معارف ربانی و علوم الهی، خصوصاً میشناسد، مانند سایر عرفا تأکید میکند که معرفت مطمئن و دانش راستین و وصول به مقامات، تنها از راه پاک گردانیدن قلب از شوایب و آلودگیها و بیرون کردن اغیار از آن حاصل میآید. (جهانگیری، 1367: ص 175)
عزالدین محمود کاشانی معتقد است که به علت دوام تقلب قلب در اطوار احوال و ترقی در مدارج کمال، تعریف کردن آن بسی مشکل و متعسر است و علت اینکه آن نام «قلب» بر خود گرفته است به همین جهت است. وی چنین استدلال میکند که چون احوال، مواهب الهیاند و مواهب او نامتناهی است، بنابراین تقلب و ترقی قلب در مدارج کمال و معارج جمال و جلال ازلی بینهایت میباشد و به ناچار اوصاف و احوال قلب بیشمار و نامحدود است و هرکس که سخن از محدودیت و معدودیت قلب بنماید، در واقع به اندازه ادراک محدود و استعداد موجز خود در این زمینه صحبت کرده است. (کاشانی، 1372: 97 و 98)
وی در ادامه به بیان تعریف «قلب» میپردازد و چنین میگوید:اکنون بدان که مراد از دل به زبان اشارت آن نقطه است که دایره وجود او در حرکت آمد و بدو کمال یافت و سر ازل و ابد در او به هم پیوست، و مبتدای نظر در وی به منتهای بصر رسید و جمال و جلال وجه باقی بر او متجلی شد. (همان: 98)علاوهبراین، اوصاف دیگری نیز در نزد عرفای مسلمان از قلب شده است که عبارتند از: عرش رحمان و منزل قرآن و فرقان و برزخ میان غیب و شهادت و روح و نفس و مجمع البحرین ملک و ملکوت و ناظر و منظور پادشاه و محب و محبوب الله و حاصل و معمول سر امانت و لطف الهی. (همان: 98)
با وجود این باید توجه داشت که واژه قلب در کلمات عرفا عموماً و در عبارات ابنعربی خصوصاً در معنایی گستردهتر از معانی مذکور به کار رفته است و آن را حقیقت جامعه انسانی، که جامع جمیع حضرات است، خواندهاند و مظهر هویت ذات و اسماء و صفات دانستهاند و نیز گفتهاند که آن مظهر عدل، صورت احدیت، جمع بین ظاهر و باطن است و از زمین و آسمان و حتی از رحمت الهی وسیعتر است و بالاخره «عرش رحمان» است که اگر صفا و جلا یابد و از آلودگیها پاک شود، همه علوم بهویژه معارف ربانی و علوم الهی در آن هویدا گردد. (همان: 176)
بنا به عقیده عرفا، جایگاه قلب آدمی، عرش رحمان است؛ زیرا بر اساس آیه شریفه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (طه / 5) اکثر ایشان عرش را به قلب انسان تأویل نمودهاند؛ چون عرش و کرسی تاب تحمل حضرت حق را ندارد مگر دل بنده مؤمن که خداوند متعال آن را چندان شوکت و قوت و حصر و حد داده است که این معنا را میتواند تحمل کند، چنانکه موسی(ع) مناجات میکرد، گفت:
خداوندا تو را کجا طلب کنم؟به گوش وی رسید که «لا یسَعُنی أَرضی و لا سَمائی و لکنی یسَعُنی قلبُ عبدی المؤمن»؟ (فروزانفر، 1361: 26) و نیز:لم یسَعُنی أَرضی و لا سَمائی و وَسِعَنی قلبُ عبدی المؤمن لین الوادع. (همان: 26) نه زمین گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مؤمن، گنجایش مرا دارد.ابنجوزی قلب را به انواعی تقسیم کرده و ضمن آنکه قلب را به حیات و ضد آن ـ یعنی ممات ـ وصف میکند آن را به سه قسم تقسیم میکند:
1. قلب صحیح: آن قلب سلیمی است که روز قیامت نجات نمییابد مگر خدای تعالی به او روی آورد، چنانکه میفرماید:یوْمَ لَا ینْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بقَلْبٍ سَلِیم ٍ. (شعراء / 88 و 89)و سلیم یعنی سالم و قلب سلیم آن قلبی است که از غیر خدا بری باشد و عبادت و بندگی ناب خدای ـ تعالی ـ نماید.
2. قلب مرده (میت): که ضد قلب سلیم است یعنی قلبی که دارای حیات نباشد، پس آن قلب خدایش را نمیشناسد و اوامر او را بندگی نمینماید، هوای نفس امام او و شهوت پیشوایش میباشد.
3. قلب مریض: و آن قلبی است که دارای حیات است ولی مریض است، آن قلب مادام در حالت شک و تردید است، یعنی هم محبت خدای حق تعالی در آن وجود دارد ـ که موجب حیات اوست ـ و هم شهوات و حرص به کسب مطامع دنیوی ـ که موجب هلاکت اوست ـ در آن قلب جای دارد، پس قلب سلیم قلب زنده و لطیف و قلب مرده قلب خشک و یابس و قلب مریض، قلبی است که یا به سوی سلامت نزدیک میشود و یا به سوی هلاکت میرود. (ابن ابیبکر، 1961: 1 / 22)دل آدمی در نهایت لغزش، تقلب و تغییر است که در هر لحظه امکان غفلت و استتار حقیقت از قلب وی میباشد، بنابراین بر اوست که همیشه مراقب احوال خویش باشد و از ارکان این مراقبه به ذکر خدای تعالی مشغول گشتن است.
غزالی در خاتمه کتاب شرح عجایب دل به بیان تغییر و ثبات دل آدمی پرداخته، چنین نقل میکند که گویند پیامبر اکرم(ص) در هنگام دعا بسیار میفرمود: «یا مقلّب القلوب، ثبّت قلبی علی دینک»، پرسیدند: یا رسول الله! چرا میترسی؟ فرمود: «ما یؤمننی؟ و القلب بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلّبها کیف یشاء» یعنی، چه چیزی مرا امن گرداند؟ درحالیکه دل بین دو انگشت از انگشتهای خداست، و آن را چنانکه خواهد بگرداند. (همان: 129 و 130)
وی همچنین ثبات قلب را بر سه قسم تقسیم نموده است که عبارتند از:
1. دلی که به تقوی عادت نموده و به ریاضت مزکی باشد و ... و این دل، دلی است که به قول حقتعالی «أَلَا بذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد / 28) و به قول او «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» (فجر / 27) مراد اوست.
2. دل مخذول که به هوی مشحون باشد و به خبائث مُدنَّس ... و آغاز بدی در او آن باشد که خاطری از هوی در او پیدا آید ... و به سوی چنین دلی، حق تعالی اشارت فرموده است، به قول خود «أَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (فرقان / 43)
3. دلی که خاطرههای هوی در او سابق شود و سوی بدی خواندن گیرد، پس خاطر ایمان بدو لاحق گردد ... و چنین است که خدای تعالی میفرماید: «فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَام ِ» (انعام / 125) یعنی هرکس را که خداوند ـ متعال ـ بخواهد که او را هدایت نماید سینه او را بر اسلام گشاده نماید. (غزالی، 1382: 136 ـ 130)
شبستری از این تقلب و ثبات دل چنین یاد میکند:
اگر هست این دل ما عکس آن خال
چرا میباشد آخر مختلف حال؟
گهی چون چشم مخمورش خراب است
گهی چون زلف او در اضطراب است
گهی روشن چو آن روی چو ماه است
گهی تاریک چون خال سیاه است
گهی مسجد بود گاهی کُنِشت است
گهی دوزخ شود گاهی بهشت است
گهی برتر بود از هفتم افلاک
گهی افتد به زیر توده خاک
پس از زهد و ورع گردد دگر بار
شراب و شمع و شاهد را طلبکار(شبستری، 1371: 100)
نجمالدین رازی معتقد است که دل جایگاه خداوند است و محل اشراق نور الهی. آن هنگام این فضیلت را در مییابد که از رذایل پست و هواجس نفسانی زدوده شود. دل را عرش الهی میداند که فقط صاحبدلان و سالکان راه الی الله بدین عرش توانند رسید.دل را مرکَّب از هفت طور میداند که هر طور، خاصیت خود را دارد و طور هفتم که «مهجة القلب» است معدن ظهور تجلیهای صفات خداوندی است و تمامی صفای دل را در آن میداند:
بدان که حقتعالی از ملکوت ارواح راهی به دل بنده گشاده است و از دل راهی به نفس نهاده و از نفس راهی بهصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب به روح رسد، از روح به دل رسد و از دل نصیبی به نفس رسد و از نفس اثری به قالب رسد، بر قالب عملی مناسب آن پدید آید و اگر بهصورت قالب، عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت به نفس رسد و از نفس کدورتی بر دل رسد و از دل غشاوتی به روح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند. همچون هالهها که گرد ماه در آید و به قدر آن حجاب راه روح به عالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد. (رازی، 1314: 197 ـ 195)
بدانکه دل در تن آدمی به مثابت عرش است جهان را و چنانکه عرش محل ظهور استوای صفت رحمانیت است در عالم کبری، دل محل ظهور استوای روحانیت است در عالم صغری. همچنین دل آدمی را یک روی در عالم روحانیت است و یک روی در عالم قالب؛ و دل را از این وجه قلب خوانند که در قلب دو عالم جسمانی و روحانی است تا هر مدد فیض که از روح میستاند دل مقسم آن بود و از دل به هر عنصری، عروقی باریک پیوسته است تا مدد فیض روح بدان مجاری به جمله اعضا میرسد و حس و حرکت مییابد و اگر مدد آن از یک عضو منقطع شود، به سبب سدهای که در عروق ـ که مجاری فیض است ـ پدید آید آن عضو از حرکت فرو ماند و مفلوج شود. (همان)
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. نهجالبلاغه، فیض الاسلام، علینقی، 1379، تهران، نشر فقیه.
3. ابن ابیبکر، ابیعبدالله، مشهور به ابنقیم الجوزی، 1961 م، اغاثه اللفهان من مصاید الشیطان، ج 1، تحقیق محمد سید گیلانی، قاهره، مکتبة مشکاة الاسلامیة.
4. ابنعربی، محیالدین، 1406 ق، فتوحات مکیه، تحقیق و تقدیم دکتر عثمان یحیی، تصویر و مراجعه دکتر ابراهیم مدکور، ج 10، قاهره، المکتبة العربیة، المجلس الاعلی للثقافة.
5. بخاری، ابیعبدالله، 1400 ق، صحیح بخاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
6. جامی، عبدالرحمن، 1370، نقد النصوص فی شرح الفصوص، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک و پیشگفتار سید جلالالدین آشتیانی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
7. جرجانی، میر سید شریف، بیتا، التعریفات، تهران، ناصر خسرو.
8. جهانگیری، محسن، 1367، محیالدین عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی، تهران، دانشگاه تهران.
9. حسینی طهرانی، سید محمد حسین، 1361، رساله لب اللباب فی سیر و سلوک اولی الالباب، تهران، انتشارات حکمت.
10. دهخدا، علی اکبر، 1365، لغتنامه، تهران، مؤسسه لغتنامه دهخدا، ج 38.
11. رازی، نجمالدین، 1314 ق، مرصاد العباد، (چاپ سنگی)، بیجا.
12. سجادی، سید جعفر، 1379، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری.
13. سهروردی، شهابالدین، 1384، عوارف المعارف، ترجمه ابومنصور اصفهانی، به اهتمام قاسم انصاری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
14. شبستری، شیخ محمود، 1371، گلشن راز، به اهتمام صمد موحد، تهران، کتابخانه طهوری.
15. طباطبائی، سید محمد حسین، بیتا، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
16. غزالی، ابوحامد محمد بن محمد، 1382، کیمیای سعادت، به اهتمام حسین خدیوجم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
17. ــــــــــــــــــــ ، 1352، احیاء علوم دین، ترجمه مؤیدالدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
18. فروزانفر، بدیعالزمان، 1361، احادیث مثنوی، تهران، امیرکبیر، چ 3.
19. قشیری نیشابوری، ابی الحسن، 1400 ق، صحیح مسلم، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
20. کاشانی، عزالدین محمد، 1372، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، به تصحیح جلالالدین همایی، تهران، مؤسسه نشر هما.
21. کلینی، محمد بن یعقوب، 1356، اصول کافی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهلبیت.
22. محمد بن منور، 1385، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، مصحح محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه.
23. مولوی، جلالالدین، 1366، مثنوی معنوی، تهران، مولی.
24. نوری، شیخ ابوالحسن، 1368، رساله مقامات القلوب، تحقیق الاب بولس نویا، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، معارف دوره ششم، ش 1 و 2.
عبدالرضا محمد حسینزاده/ استادیار دانشگاه شهید باهنر کرمان.
علی عارفی/ استادیار دانشگاه شهید باهنر کرمان.
منبع: فصلنامه پژوهشی در اخلاق شماره6
ادامه دارد...............